سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

سه شب قبل از شهادت، سردار شهید محسن صداقت خواب سردار شهید سلیمانی را در محل کارش می بیند. 

 

 شهید گلایه می کند که دوستانم رفتند و من تنها موندم. 

 

 سردار سلیمانی هم در پاسخ فرموند: نگران نباش تو هم بزودی به ما ملحق می شوی و شهید چقدر زود به آرزوی قلبی اش رسید. 

 

خاطره از همسر شهید #محسن_صداقت

 

??@sarbazanzeynab??


حاج قاسم: در خواب از شهید زین الدین راز سیدمهدی شدن را پرسیدم و گفت: اینجا مقام سیادت گرفتم

 

??? هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» 

 

? حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌ن.» 

 

? عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» 

 

? رویم را زمین نزد و گفت: « قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس.»

 

? هول‌هولکی گشتم یک برگه‌‌ کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» 

 

? بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند کلمه را بیشتر نگفت. 

 

? موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا کن.» برگه را گرفت و امضا کرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» 

 

? نگاهی بهت‌زده به آن‌ کردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو که سید نبودی»

 

? سید مهدی گفت: « اینجا بهم مقام سیادت دادن.»

 

? از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»

 

#زین_الدین

#حاج_قاسم

 

?? @salambarebraHem


یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟

تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!..

با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم...

از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!!

 

شهید#مهدی_کبیرزاده

 

 

@shahedan_aref


‍ از اون بچه هیئتی های عاشق بود عاشق مادرش حضرت زهرا (س) ...

گردانمون یه هیئت داشت به اسم گردان متوسلین به حضرت زهرا (س) توی هیئت همه بچه ها بی قرار بودن اما حال سید با همه فرق داشت ،

تا اسم حضرت زهرا (س) میومد مثل بارون بهار گریه میکرد حالش عوض میشد ؛ خیلی 

به مادرش ارادت داشت ،

یه دست نوشته ازش مونده که سند عاشقی سید به حضرت زهرا (س) ست ؛

خطاب به امام زمان(عج) :آقا جان وقتی که ما به جبهه میرویم به این نیت میرویم که انتقام سیلی حضرت زهرا(ع) که آن نامرد ها به روی مادر شیعیان زده اند رو بگیریم ...

برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم . برای انتقام آن سینه سوراخ شده میرویم . سخت است شنیدن این مصیبت ها .

 

نام شهید : سید احمد

نام خانوادگی شهید : پلارک

تاریخ تولد :1344/02/07

محل تولد : تهران

تاریخ شهادت : 1366/01/22

محل شهادت : شلمچه ،عملیات والفجر 8

وضعیت تاهل : مجرد

محل مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها 

 

شهید#سیداحمد_پلارک

 

@shahedan_aref


??

 

اواز شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.

 

شهید#سیداحمد_پلارک

 

@shahedan_aref