سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

مطابق روایتى یزید به خطیب دربارى خود دستور داد بر منبر برود و معاویه را مورد ثنا و ستایش قرار دهد و نسبت به امام حسین(علیه السلام) و خاندانش بدگویى کند و از وضع موجود بهره گیرى نماید، خطیب نیز چنین کرد و بسیار نسبت به امیرمؤمنان و امام حسین(علیهما السلام) ناسزا گفت!

ناگهان امام سجّاد فریاد برآورد: «وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخاطِبُ! لَقَدِ اشْتَرَیْتَ مَرْضاةَ الَْمخْلُوقِبِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ; واى بر تو اى خطیب! خشنودى مخلوق را با خشم خالق به دست آوردى؟ جایگاهت در آتش دوزخ مهیا باد!».

آنگاه رو به یزید کرد و فرمود: «أَتَاْذَنَ لی أَنْ أرْقى هذِهِ الاَْعْوادَ فَأَتَکَلَّمَ بِکَلام فیهِ للهِِ تَعالى رِضىً،وَلِهؤُلاءِ أَجْرٌ وَثَوابٌ; آیا به من اجازه مى دهى که بر فراز این چوب ها(1) بروم و سخنانى بگویم که سبب خشنودى خداوند متعال گردد، و اجر و پاداشى براى این مردم در پى داشته باشد؟».

یزید در خواست امام را نپذیرفت، چرا که مى دانست سرانجامش رسوایى اوست، ولى مردم اصرار کردند که یزید اجازه دهد، باز هم یزید نپذیرفت تا آنکه پسر یزید که معاویه نام داشت به پدرش گفت: «به او اجازه بده، زیرا وى توانایى ایراد خطبه را ندارد (و شرمنده خواهد شد)».


یزید به پسرش گفت: «إنَّ هؤلاءِ وَرِثُوا الْعِلْمَ وَالْفَصاحَةَ وَزَقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً; این گروه علم و فصاحت را (از پدرانشان) به ارث برده اند و علم و دانش را با تمام وجود، چشیده اند».

سرانجام با اصرار فراوان مردم، یزید اجازه داد که امام سجّاد(علیه السلام) بر منبر برود. ادامه مطلب...