سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

دوستی می گفت:

سمیناری دعوت شدم که در ورودی, به هر یک از مدعوین بادکنکی می دادند!

سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50نفر بودند,تقاضا کرد با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آن را در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.

سپس از آنها خواست ظرف 5دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود رابیاورد.

من به همراه سایرین دیوانه وار, به جستجو پرداختیم,همدیگر را هل می دادیم و زمین می خوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود,تماشایی...

مهلت 5دقیقه با5دقیقه اضافی به پایان رسید,اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد.

این بار سخنران,همگان را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد,هرکس بادکنکی رابردارد و آن را به صاحبش بدهد!بدین ترتیب کمتر از 5دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.

سخنران ادامه داد:

این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می افتد,دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ می اندازیم و نمی دانیم:

***سعادت ما در سعادت و مسرت دیگران است***

به یک دست سعادت آنها را بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید...