سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

??متتی که ارزش فکرکردن روداره??

 

روزگار غریبی است...

 

نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری ...

 

اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی!

 

حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست...

ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد...

 

مراقب نمکهای زندگیتان باشید

ساده و بی ریا و همیشه دم دست

که اگر نباشند وای بر سفره زندگی!!


 

دو تعریف جدید و جالب که خوب است به عمقش فکر کنیم:

 

عصبان?ت؛ ?عن?، تنب?ه خود به خاطر اشتباه د?گران!

 

ک?نه؛ ?عن?، خوردن زهر برا? کشتن د?گران!

 

تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود.

 

یادمان باشد، سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند و نه قرار و مداری با پاهای سالم!

پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم...

 

یادت باشه رفیق!

هر سقوطی پایان کار نیست…

باران را ببین:

سقوط باران، قشنگترین "آغاز" است.


گاهی خدا ...

با دستِ تو...

دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

با زبان تو،

گره کار بنده ای را باز میکند...

با انفاق تو،

گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

با قدم تو،

مشکلی را حل میکند....

وقتی دستی را به یاری میگیری...

بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،

در دست خداست...

اجازه دهید کلماتتان …

باعث قوت قلب دیگران شود ،

الهام بخش شان باشد …

و مسیرشان را روشن کند .

اجازه دهید اعمالتان …

زنجیرهای دیگران را باز کند .

اجازه دهید دست هایتان …

چشم بند را از دید دیگران کنار بزند‌.

اجازه دهید عشقتان …

یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد??


??????????????????????

 

??? انگشتها? دستمان 

?ک? کوچک ، 

?ک? بزرگ، 

?ک? بلند،  

?ک? کوتاه

?ک? قو?،  

?ک? ضع?ف

اما ه?چکدام د?گر? را مسخره نم?کند ...

ه?چکدام د?گر? را له نم?کند

و ه?چکدام برا? د?گر? تعظ?م نم?کند

آنها کنار هم ?ک دست م?شوند و کار م?کنند

 

گاه ما انسانها اگر از کس? با?تر بود?م , لهش م?کن?م 

و اگر از کس? پا??نتر بود?م او را م?پرست?م

 

?ادمان باشد ،

نه کس? بنده ماست ,

نه کس? خدا? ما ، 

خداوند انگشت ها را ا?نگونه

آفر?د

باهم باش?م و کنار هم ،

آنگاه لذت ?ک دست بودن را میفهیم...


??

 

اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد،

هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس، 

خواستی هم داد بکشی؛ 

تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را . . . ؛

 

آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن، 

آنوقت خودت قضاوت کن . . . ؛

حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای . . . ؛

خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی . . . ؛

 

گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد . . . !