سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

♦?روز? از کوچه پس کوچه ها? پا??ن شهر میگذشتم، چشمم به مرد? با لباس و کفشها? گرانق?مت افتاد که به د?وار? خ?ره شده بود و می گر?ست.

نزد?کش شدم و به نقطه ا? که خ?ره شده بود با دقت نگاه کردم نوشته شده بود: "ا?ن هم می گذرد"

ماجرا را پرس?دم. گفت ا?ن دست خط من است. چند سال پ?ش در ا?ن نقطه ه?زم می فروختم حال صاحب چند?ن کارخانهام.

پرس?دم چرا بعد چند سال اینجا برگشت?؟ گفت آمدم تا باز بنو?سم ا?ن هم می گذرد!

گر به دولت برسی مست نگردی مردی

گر به ذلت برسی پست نگردی مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند

گر تو بازیچه این دست نگردی مردی