سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

یه متن خیلى جالب پیدا کردم از کتاب فارسى اول دبستان سال 1324 ، دوستان ببینید سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!...:

 

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . 

با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .

چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق .

همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشیدم.

 برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ، آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست .َ 

ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم،

 ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ...

کتاب فارسی اول دبستان سال 1324