سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

اول صبح بود که با سید رفیع برای رفتن به سر کار از منزل بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم.

 

 هنوز مسیر کوتاهی نرفته بودیم که سرعت ماشین را کم کرد و گفت: آقا جان، من می‌دانم تو بزرگِ من هستی و عمرت را برای من صرف کردی و موهایت سفید شده و چه زحمت‌هایی که کشیده‌ای. 

 

احترام شما بر من واجب است، ولی لطفا از ماشین پیاده شوید تا ماشین برایتان کرایه کنم؛ چون بعد از این مسیرمان یکی نیست و این ماشین بیت‌المال است و من حق ندارم یک قدم مسیرم را کج کنم.

 

 من با این جسارت گفتار و امانتداری پسرم و برخورد زیبایش دست‌هایم را به سوی آسمان بلند کردم و خدا را شکر نمودم. 

 

در حالی که آب از دیدگانم جاری بود و او را تحسین می‌کردم، رویش را بوسیدم و به خدا سپردمش.

 

شهید#سید_رفیع_رفیعی

 

 

@shahedan_aref


شهید حاج محمد پورهنگ علاقه عجیبی به نماز صبح داشت و چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام می داد: اول سه مرتبه سلام بر پیامبر (ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت فاطمه (س) و سلام و درود به ائمه ؛ دوم تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره ؛ سوم درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست #امام_رضا (ع) و سپس تلاوت قرآن می گفت: «وقتی رزقت دست امام رضا(ع) باشه، خیالت راحته»به روایت: همسر شهید (خواهر شهید حاج اصغر پاشاپور)


عملیات بیت المقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده است. از طرف سپاه چندین نفر را انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند ، من هم یکی از آن انتخاب شده ها بودم.وقتی برادرم حسن فهمید، بهم گفت: نکنه فکر کنی چون برای جنگ با اسرائیل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی... نکنه غرور بگیردت ،اینم بدون که با نیروهای بسیجی هیچ فرقی نداری. اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گم نکنی...


داشت محوطه رو آب و جارو می کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، اینجوری بدی های درونم هم جارو می شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر.... #شهید_ابراهیم_همت


 تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه... یه نیسان داشت که با اون روزیشو در می‌آورد پشتِ دخلِ نان بربری هم می‌رفت تا اگه مستمندی رو‌ میشناسه نان مجانی بهش بده... عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو می‌دید هر چی داشت بهش می‌بخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه گاهی یه روز کلی با نیسانش کار می‌کرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!! ته و توی کارشو درمی‌آوردم می‌فهمیدم کل پولو بخشیده...