سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

??

?از حسین[بادپا] سوال کردم این سید ابراهیم کیست که با صدای کلفت و گنده صحبت می‌کرد؟ گفت این است. نشانم داد و دیدم یک جوان باریک نحیف است. پرسیدم سید ابراهیم این است؟ من فکر می‌کردم باید یک غول چهارشانه باشد با یک قد بلند و هیکل درشت. یک جوان تو‌دل‌برویی بود که انسان لذت می‌برد که نگاهش کند. من واقعا عاشقش بودم. واقعا عاشقش بودم...
??این جوان، چون ما راه نمی‌دادیم بیاید، رفت مشهد، در قالب فاطمیون و به اسم افغانی ثبت‌نام کرد و خودش را به ما رساند. زرنگ به این می‌گویند.
??«بخشی از سخنرانی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در جمع رزمندگان فاطمیون»
??به مناسبت سالگرد شهادت سید مصطفی صدرزاده
 #طوفان_الاقصی
#فلسطین
#شهید #شهادت #مدافعان
کانال مدافعان حرم
?j?ï????
https://eitaa.com/modafeaneharam8
              ?????یازینب?????

من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را؛ اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم، هرگز نمی‌خواستم نظامی شوم. هرگز از مندرج شدن خوشم نمی‌آمد. من کلمه‌ی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی‌خواست بر هیچ منصبی ترجیح نمی‌دهم. دوست داشتم و دارم قاسمِ بدون پسوند و پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم.. بخشی از نامه ی #حاج_قاسم به دخترش فاطمه@chamran


رفیق شهید یعنی:وقتے با شهیدے دوست مے شوے باید به او احترام بگذارے عاشقش باشے اما حرمت نگه دارے و براے حرمت بین او خودت گناه نکنے

دوست_شهید یعنے : وقتے گناه در قلبت را مے زند ،یاد نگاهش بیوفتے و در را باز نکنے،یعنے محرم اسرار قلبت آن اسرارے که هیچ کس نمیداند، بین خودت و خدا و دوست شهیدت باشد.

امتحان کن ....زندگے ات زیباتر مے شود .... 


همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:قرآن همراهتون هست؟اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا میخواند.