سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندکی صبر سحر نزدیک است...

یهو میومد‌ میگفت: چرا شماها بیکارید؟ میگفتیم: حاجی! نمی بینی اسلحه دستمونه! یا ماموریتیم و مشغولیم؟ می گفت نه بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر ... همونطور که نشستی هم ذکر بگو...

#حاج_قاسم#یادشهــدا_بـا_صلواتـــــــــ اَللّھُــمَ صَّــلْ علـےمُحَمَّــدِ وَآل مُحَمَّــد وَعجْــل فَرَجَهُــم

کانال_سلام_بر_ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem


همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:قرآن همراهتون هست؟اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا میخواند.