? قسمتی از وصیتنامه شهید
این حقیر در ایام اربعین سید سالار شهیدان در مقابل حرم حضرت ارباب (ع) از خداوند خواسته و امام حسین (ع) را به عنوان واسطه قرار دادم تا این جهاد و پیکار نصیبم گشته و روزی این بنده سراپا تقصیر گردد.
اگر عزم رفتن به سوریه کردم و از خداوند خواستار این موضوع گشتم به این دلیل بود که نمی توانستم نسبت به مظلومیت مردم سوریه ، در خطر بودن حرم آل الله که اگر فداکاری آنها نبود چندی از اسلام باقی نمانده بود و تلاش تکفیری ها در جهت مخدوش ساختن چهره ی اسلام در عالم و البته ندای رهبر فرزانه انقلاب که فرمودند سوریه نباید سقوط کند ، که اگر در این مقطع زمانی و مکانی در مقابلشان ایستادگی نکنیم باید در مرز های خودمان شاهد آغاز در گیری ها بودیم به برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان این راه امروز جمهوری اسلامی به حدی از توان نظامی و دفاعی رسیده که نه تنها هیچ قدرتی توان دست درازی به خاک پاک آنرا ندارند بلکه آماده ی دفاع و یاری مظلومین عالم نیز هست ، همان طور که قرآن کریم می فرماید برای احیای حق و مبارزه با ظلم تک تک قیام کنید حتی اگر در این راه تنها بودید چرا که خداوند یار و یاور مظلومین است .
#شهید_عباس_آسمیه
@sarbazanzeynab
صلوات بر رسول تنها یک کلمه نیست، که یک خواسته است آن هم از طرف کسی که از رسول، بهرهها گرفته و در برابر رنجهای رسول، پاداشی را بر گردن خویش نهاده.
?? برشی از کتاب
?? بشنو از نی
https://eitaa.com/joinchat/2964258817C4593522bca #سیر_و_سلوک
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده? دیدار هر کسی به قیامت
لیله? اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه? گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتباد
نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
راوی :کرامات شهدا
منبع :کتاب کرامات شهدا
امام علی، پدری زحمتکش برای خانواده ی هشت نفری اش بود.
او در روستای باولد از حومه ی سنقر کرمانشاه زندگی می کرد و از طریق کشاورزی بر روی زمین در روستا امرار معاش می نمود.
فرزند 20 ساله اش محمد از هشت سالگی به بیماری صرع (غش) مبتلا بود. همه ی سختی های ناشی از کار را به جان می خرید، اما وقتی به چهره ی پاره ی تنش که مانند شمعی آب می شد نگاه می کرد، گویی که همه ی وجودش در معرض سوختن و ذوب شدن بود.
بیچاره محمد که از رنج این بیماری هم چون درختی خشک و پژمرده در باغچه ی حیات زندگی، نفس های کند خود را از نای درون به عالم برون به سختی برمی آورد. چشمان بی فروغش بر آینده ای مبهم و تاریک، دوخته بود. سر دردهای پی در پی محمد را به ستوه آورده بود.
با همه ی این ها، مشکلات نتوانست محمد را از مدرسه و تحصیل باز دارد.
دکترهای زیادی محمد را معاینه کرده بودند.
انجام آزمایشات و نوارهای مغزی و...
همه گواهی می داد بر وجود بیماری شدید صرح که سال ها در اعماق وجود او رخنه کرده و با دارو و درمان سر ناسازگاری داشت.
محمد از دوران کودکی اش لذتی نبرد، همه چیز برای او بیگانه بود حتی یک لبخند. پزشکان شهر او را می شناختند و از مداوای او عاجز. دارو و درمان... همه و همه برای محمد بی نتیجه بود. او تصمیم خود را گرفته بود، از همه ی طبیبان قطع امید کرده و قصد رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا (ع) را با خانواده اش در میان گذارد.
او بهبودی خود را پیش امامش جست وجو می کرد. امام دردمندان و حاجتمندان، امام غریبان و بی کسان، امام رئوفی که هیچ کس را ناامید از در خانه اش رد نمی کرد.
شب سیزدهم آبان ماه 1374 بود که محمد زائر کوی امام رضا (ع) گردید، آبشار صفا بر نهر سینه اش سرازیر شد.
حال و هوای حرم او را گرفت، خود را به پشت پنجره ی فولاد رساند، قطرات اشک از چشمانش جاری شد. ساعت بعد از نیمه شب بود. خواب هم چون شبحی بر چشمان محمد وارد شد و او را مسحور خود نمود و پلک های او را بر هم می دوخت. در عالم خواب دید آقایی با لباس روحانی و عبایی سبز بر دوش به دیدنش می آید و بر بالینش می نشیند و می گوید: تو سرطان مغز داری، ساعت 3 بعدازظهر چهارشنبه به کنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر. از خواب بیدار شد. ضربان قلبش شدت یافت، در تفکر رویای صادقانه اش غرق گردید، سرش را به زیر انداخت و راهی مسافرخانه شد.
روز موعود فرا رسید، به داخل حرم مشرف شد، نزدیک ضریح مطهر رفت و گوشه ای نشست و عرض حاجت نمود، دل شکسته و محزون، اشک در چشمانش حلقه زد، دوباره همان آقا را دید این بار آقا به او فرمود: بلند شو، بلند شو، بلند شو.
محمد گفت: «نمی توانم، آقا دست مبارکشان را روی سرش می کشند و با دست خود او را بلند می کنند و می فرمایند برو و دو رکعت نماز زیارت شکر بخوان.
محمد چشم گشود، بدنش به لرزش افتاد، احساس عجیبی پیدا کرد، گویی از ظلمت به نور رسیده بود. اویی که زاییده ی رنج و محنت بود، اویی که در صفحات عمرش جز خاطره ی بیماری و درد چیز دیگری نداشت، اکنون نیرویی تازه در خود می دید، زیان به حمد الهی باز می کند و بر این کلام وحی ایمان آورد که: ان مع العسر یسرا.
و عنایت امام را سپاس گفت، امامی که معدن جود و کرم است، و او در جوار نور، با دلی سرشار از عشق و ایمان به نماز ایستاد.
پنج توصیه حاج قاسم خطاب به بسیجیان
?? بسم الله الرحمن الرحیم
?? برادران و عزیزان بسیجیم سلام علیکم
خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.
1?? عزیزانم اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید.
2?? ثانیا؛ به حلال خداوند وحرام آن توجه خاص خاص بفرمائید.
3?? ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرمودهاند.
4?? رابعا؛ دوستی ورفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی میکنید.
5?? خامساً؛ نماز شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزتهاست.
برادرتان قاسم
?? نشر دهید و همراه ما باشید
?? @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
.: Weblog Themes By Pichak :.