با نگاهی کوتاه به سیره خلفای بنی امیه، به خوبی فهمیده می شود که روش آنان در حکمرانی بر پایه زورگویی و خفقان برای تثبیت پایه های قدرت بنا نهاده شده بود تا با اتخاذ این شیوه، مردم را از اندیشه انقلاب دور و نیز اهل بیت را منزوی و مردم را از اطراف آنان پراکنده کنند.
روشن است که افسار گسیختگی این حکمرانان در بهره گیری از لذت های دنیایی و اظهار ضدیت آنان با اهل بیت علیهم السلام ، همه نوع صلاحیت آن ها را در حاکمیت جامعه اسلامی سلب می کرد و از آنان درندگانی می ساخت که برای شهوت پرستی، قدرت طلبی و فزون خواهی خود به هر جنایتی دست می زدند و از ریختن خون هیچ کس باکی نداشتند و این تازه یکی از سیاست های آنان در مشی سیاسی شان بود.
آنان با پی بردن به نقش انسان ساز احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او در تربیت انسان ها و بارور کردن اندیشه های ظلم ستیزی، عدالت خواهی و خداباوری، برای از بین بردن این کلمات گهربار بسیار کوشیدند و حتی با جعل احادیث، صدمات جبران ناپذیری بر پیکره اسلام وارد کردند و همه این تلاش ها تنها با هدف تحکیم پایه های قدرت بود؛ بدون آن که کوچک ترین هراسی از پیامدهای سوء و جبران ناپذیر آن در اعتقادات مردم داشته باشند و برای لحظه ای در این اندیشه فرو نرفتند که به هر حال، خلیفه جامعه اسلامی و جانشین پیامبر اسلام در حاکمیت بر مسلمانان هستند.
وضعیت زندگانی امام و شیعیان
فشارهای اعمال شده از سوی امویان در این دوره از تاریخ شیعه نیز تداوم یافت و روزگار بسیار سختی را برای شیعیان و امام رقم زد. تمامی حرکت هایی که با حاکمیت ضدّیتی داشت به شدت سرکوب می شد و چون شیعه جلودار نهضت های عدالت خواه است، لبه تیز این سرکوب ها متوجه آن شد. سیاست سرکوب امویان، شیعه را در تنگنای سه ضلعی «خفقان، جعل حدیث و اتهام های ناروا» قرار داد و حیات فکری شیعه را با خطر جدی روبه رو کرد.
در این رهگذر، بیشترین فشارها و اتهامات متوجه امام باقر علیه السلام ، سرپرست و پیشوای شیعه بود، به اندازه ای که اثر این اتهام های ناروا و ناجوانمردانه و موج بزرگ تبلیغات سوء بر ضد امام، در توده مردم نیز به چشم می خورد. امام صادق علیه السلام می فرماید:
«زمانی که پدرم به دمشق فراخوانده شد، مردم [با تمسخر [می گفتند: این پسر ابوتراب است. پدرم [که از زخم زبان های آنان اندوهگین شده بود [به دیواری تکیه داد، خدای را ستود، بر محمد صلی الله علیه و آله و دودمانش درود فرستاد و فرمود: ما را رها کنید ای پیمان شکنان و دو رویان... همانا ما [اهل بیت: [ماه درخشان در شب تار و... راه نجات شما امتیم... [از این دو رویی دست بردارید] قبل از آن که چهره هایتان از عذاب الهی بسوزد و مورد نفرین ما قرار گیرید، آن سان که «اصحاب سبت» مورد لعن قرار گرفتند... آیا علی علیه السلام را که یار و غم خوار پیامبر صلی الله علیه و آله بود مسخره می کنید یا مرا که پیشوای شما در دین هستم؟ کجا می روید و کدام دردتان را درمانی هست؟ به خدا، علی علیه السلام نخستین کسی بود که در کارزار ایمان درخشید و به رستگاری دست یافت و به اوج کمال رسید».
در این روزگار سخت، امام تنها پشتیبان وفادار شیعه بود که همواره سختی های امت را به جان می خرید تا مبادا به شیعه و شیعیان آسیبی برسد؛ زیرا حکمرانان خون خوار اموی کمر به نسل کشی شیعه بسته بودند و هر روز بر حجم فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود می افزودند. نیکوست، ترسیم واقعی آن را از زبان امام بشنویم. منهال بن عمر می گوید:
«پیش محمد بن علی علیه السلام نشسته بودم که مردی نزد او آمد و سلام کرد و گفت: چگونه اید؟ امام [با اندوه] پاسخ فرمود: به راستی تا کنون نفهمیده ای که بر ما چه می گذرد و چگونه ایم؟ [این روزها] مَثَل ما، در میان مردم، مَثَل بنی اسرائیل شده که [فرعونیان [پسران آنها را می کشتند و زنانشان را زنده نگه می داشتند و اکنون اینان فرزندان ما را می کشند و زنانمان را نگه می دارند. عرب می پندارد که بر عجم برتری دارد و وقتی عجم می گوید برای چه؟ پاسخ می دهد چون محمد صلی الله علیه و آله از ماست. آنان نیز می پذیرند. قریش نیز می پندارد که بر سایر عرب ها برتری دارد و هنگامی که عرب ها از او می پرسند به چه دلیل؟ می گوید: چون محمد صلی الله علیه و آله قریشی، از ماست. آنان نیز می پذیرند. حال اگر به راستی برتری در این است ما که خاندان اوییم. مرد گفت: به خدا سوگند که من شما اهل بیت را دوست می دارم. امام فرمود: پس باید جامه ای از ناگواری ها بر تن کنی که به خدا سوگند سختی ها و ناگواری ها شتابان تر از سیلابی که در جُلگه افتاده باشد به سوی ما و شیعیان مان در شتاب است. [اما بدان[ که این سختی ها همواره نخست به ما می رسد و سپس به شما»...
امویان؛ کینه توزی ها و دشمنی ه
بغض و کینه فرزندان امیه به خاندان وحی هرگز قابل ترسیم نبود و محدود به زمان و دوره خاصی نشد؛ کینه ای که آتش آن سال ها پیش از ظهور اسلام برافروخته شد و در طول سالیان متمادی زبانه کشید و پس از فروپاشی سلطنت اموی، نیز سرمشق و الگویی برای دیگر دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. از رفتارهای مشترک امویان که ریشه در دشمنی آن ها با فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله داشت، بد دهانی و پرخاشگری به آنان بود. تاریخ نشان می دهد که چگونه این میراث زشت را به فرزندان و خلفای پس از خود می سپردند و از هیچ فرصتی برای ناسزا گفتن به بزرگ پیشوایان اسلام نمی گذشتند. این ادبیات، چنان در میان خلفای اموی رایج بود که هر یک در آن از دیگری پیشی می گرفت و روی دیگری را سفید می کرد. بررسی دوره اموی نشان می دهد که هشام بن عبدالملک در این زمینه، پیش گام تر از دیگران می نماید. دوران خلافت او روزگار سختی را برای شیعه و به ویژه امام باقر علیه السلام رقم زد که برخاسته از دشمنی منحصر به فرد او در بین خلفای پیشین بود؛ زیرا در دوره حکمرانان پیشین، آن امام از مدینه به دربار احضار نشد و این خود گویای دشمنیِ خاص هشام با امام بود. ابوبکر حضرمی می گوید:
«هنگامی که ابوجعفر علیه السلام به شام احضار شد و نزد هشام بن عبدالملک رفت و در آستانه در قرار گرفت، هشام به اطرافیان خود گفت: وقتی من از توبیخ و ناسزا به محمد بن علی علیه السلام زبان برتافتم و باز ایستادم، شما سرزنش او را آغاز کنید. هشام اجازه ورود داد، امام به همه حاضران یکجا سلام گفت و نشست. هشام از این که امام خلیفه را در سلام دادن با دیگران مساوی دانست و بدون اجازه نشست بسیار خشمگین شد و گفت: ای محمد بن علی! نشد یکی از شما یکپارچگی مسلمانان را نشکند و کسی را به سوی خود فرا نخواند و از روی نادانی گمان نکند که امام نیست و... هنگامی که خاموش شد ـ بنابر دستور ـ هر یک از حاضران مجلس شروع به سرزنش کردند. امام درنگ کرد تا همگان خاموش شدند. آن گاه ایستاد و فرمود: ای مردم، به کدامین سو می روید و شما را به کجا می کشانند؟ خداوند پیشینیان شما را به وسیله ما هدایت کرد و ختم هدایت آخرین شما را نیز به ما واگذاشت. اگر شما چند صباحی حکمرانی دارید، بدانید که ما نیز فرمان روایی تعیین شده داریم که پس از او حکمرانی از آن کسی نیست، که ما اهل «عاقبت» هستیم و خداوند فرموده «وَالعاقِبَةُ للمُتَّقینَ» (اعراف: 128). هشام که به سختی احساس درماندگی می کرد، صحبت امام را قطع کرد و دستور داد که امام را به زندان بیفکنند...».
بهانه جویی های هشام
تداوم حکمرانی هشام - از 105 هجری تا 125 هجری - تنگنای بزرگی بر شیعیان و عامل مهمی در سختی روزگارشان بود. چه بسا هر روز بر خودرأیی و خود کامگی های او افزوده می شد و هر روز به بهانه ای امام و شیعیان را بیشتر در فشار ستم گری خود می گذاشت. از بهانه جویی های او برای دست یافتن به فرصتی برای مخدوش کردن چهره امام و آزار رسانیدن به او، ترتیب دادن مسابقه تیراندازی در شام بود که به شکست او انجامید. او، همچنان در تب و تاب این رسوایی می سوخت تا این که امام را به سوی مدینه رهسپار کرد، ولی پیش تر مأمورانی را فرستاد تا در مسیر رسیدن به مدینه به مردم بگویند کسی اجازه فروختن نیازمندی های زندگی از خوردنی و آشامیدنی به امام را ندارد و به مدت سه روز کسی به آنان چیزی نمی فروخت و نیز هنگام رسیدن به مدینه دروازه ها را به روی آنان نگشودند تا خلیفه بدین وسیله آتش کینه خود را با انتقام جویی خاموش کند.
هشام حتی از اختلافات درونی علویان برای ضربه زدن به امام بهره می جست و با دامن زدن به آن و تحریک نارضایتی های کوچک علویان از یکدیگر می کوشید آنان را بر ضد امام بشوراند. در این رهگذر، اختلاف «زید بن حسن» از علویان بر سر میراث و موقوفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بر شمردنی است.
ابوبصیر به نقل از امام صادق علیه السلام می گوید:
«زید بن حسن همواره با پدرم بر سر میراث پیامبر صلی الله علیه و آله اختلاف داشت و می گفت: من از فرزندان حسن علیه السلام هستم و از تو بر میراث پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارترم؛ زیرا من از تبار فرزند بزرگ تر اویم پس آن گونه که رواست میراث پیامبر صلی الله علیه و آله را در مورد من تقسیم کن، ولی پدرم از او روی می گرداند. او شکایت نزد قاضی برد و زید بن حسن در حضور قاضی به زید بن علی بن حسین علیه السلام توهین کرد. زید گفت: نفرین بر دشمنی ای که در آن به مادرها روا داشته شود. به خدا سوگند تا پایان عمرم با تو سخن نخواهم گفت. - گویا در این ماجرا زید بن علی نماینده امام بوده و از سوی امام سخن می گفته است -. و نزد پدرم بازگشت و ماجرا را باز گفت. ولی زید بن حسن دست بردار نبود. نزد امام آمد و او را پیش قاضی خواند. هنگام خارج شدن، پدرم به او فرمود: ای زید، تو خنجری را زیر لباست پنهان کرده ای... و با نشان دادن معجزه ای او را بیدار ساخت. زید از هوش رفت. پس از آن زید سوگند یاد کرد دیگر از مخالفت با پدرم دست بردارد، ولی همان روز به سوی خلیفه رفت و گفت: من از نزد جادوگری دروغ پیشه می آیم که رها گذاشتن او را بر تو نمی پسندم و آنچه را دیده بود بیان کرد. خلیفه نیز با سوء استفاده از این ماجرا به والی خود در مدینه نوشت که محمد بن علی علیه السلام را دست بسته نزدش بفرستد و به زید گفت: اگر او را به تو بسپارم آیا حاضری وی را به قتل برسانی؟ زید بن حسن گفت: بله. والی مدینه با اندیشیدن درباره پیامدهای این کار به هشام نوشت: این دست نوشته من حمل بر نافرمانی ام نشود، ای امیرالمؤمنین، من دستور تو را رد نمی کنم، ولی پیشنهادی از روی دل سوزی برایت دارم. مردی که خواسته بودی [دست بسته نزد تو بفرستم [امروز کسی به پاکی و پاکدامنی و پارسایی اش در روی زمین نیست... و من تعرض امیرالمؤمنین به او را ناپسند می بینم...».
پرواز تا بی نهایت
هشام در کابوس های خود قتل امام را می دید و در پی راه حل مناسبی برای اجرای آن بود تا بدون آن که خود به طور مستقیم در آن شرکت کند به گونه ای پنهانی، امام را از سر راه خود بردارد. ازاین رو، برخی نوشته اند که او از مخالفت زید بن حسن و امام بهره گرفت تا به وسیله او امام را به شهادت برساند و بدین ترتیب، قتل امام را به گردن او بیندازد. ازاین رو با طرح نقشه ای پلید اسبی را که زین آن با سم بسیار مهلکی آغشته شده بود توسط زید بن حسن به امام پیش کش کرد. زید اسب را به منزل امام برد و امام با دیدن آن فرمود: وای بر تو ای زید! چه سنگین است آنچه می خواهی انجام دهی و آنچه [به عنوان هدیه] در دست داری...».
آن گاه سوار بر اسب شد و سم به بدن امام راه یافت. پاهای امام متورم شد و پس از سه روز به شهادت رسید. در تاریخ شهادت امام اختلاف است ولی بیشتر منابع معتبر آن را هفتم ذی حجه سال 114 هجری و سن شریف ایشان را به هنگام شهادت 58 سال نگاشته اند.
وصیت های امام
عبدالاعلی از امام صادق علیه السلام روایت می کند: «وقتی هنگام شهادت پدرم رسید به من فرمود: چند گواه نزد من حاضر کن و من چهار نفر از قریش را که یکی از آنها نافع بود حاضر کردم. سپس فرمود: بنویس این چیزی است که یعقوب به فرزندانش وصیت کرد: ای پسرانم، به راستی خدا برای شما دین داری را برگزیده است، مبادا بمیرید جز این که مسلمان باشید (بقره: 132) سپس به من امر کرد آن بُردی را که در آن روزهای جمعه نماز می خواند، کفنش کنند و عمامه مخصوصش را به سرش بندند و... و او را در قبر گذارند. سپس به گواهان فرمود: خدای رحمتتان کند، برگردید و چون آنها برگشتند، گفتم: پدر جان، این مطالب اهمیت چندانی نداشت که شما بر آن گواه گرفتید. فرمود: پسرم، من ناپسند داشتم که تو در تصدی امر خاک سپاری و کفن من مغلوب نگاه شوی و بگویند که به تو وصیتی نشده، می خواستم دلیل و مدرک داشته باشی. و نیز به امام صادق علیه السلام سفارش کرد: ای جعفر! با یارانم مهربان باش. و فرزندش در پاسخ گفت: فدایت شوم! آنان را به جایگاه بلندی از دانش و معرفت می رسانم که هر کدام در شهری باشند، نیاز به پرسش از کسی نداشته باشند».
وصیتی مهم
امام باقر علیه السلام پیش از شهادت به فرزندش امام صادق علیه السلام فرمود که از اموال به جای مانده خود مقداری را ـ مبلغ آن را هشتصد درهم نقل کرده اند ـ برای برپایی مجلس سوگواری خود، در منی به مدت ده سال اختصاص دهد و فرمود:
«ای جعفر! ازمال من برای گریه کنندگان به مدت ده سال در منی مالی را وقف کن تا در موسم حج بر من ندبه کنند و رسم ماتم را هر ساله تجدید نمایند و بر مظلومیت من زاری کنند».
چون قتل امام باقر علیه السلام بسیار مرموز بود، امام تلاش کرد تا با به کارگیری این شیوه، مسلمانان را از ماهیت واقعی و چهره حقیقی امویان آگاه کند تا از خود بپرسند که دلیل برپایی هر ساله این مجالس آن هم در تجمع سالانه مسلمانان چیست. ازاین رو، این وصیت جنبه اعتراض به هشام و افشاگری درباره او و دیگر خلفای اموی داشته و تنها حرکتی نمادین به شمار نمی رفته است.
خاک سپاری و سوگواری
هنگامی که امام باقر علیه السلام به شهادت رسید، امام صادق علیه السلام آن گونه که پدر بزرگوارش وصیت کرده بود، او را تجهیز کرد و با احترام تمام به همراه تشییع کنندگان، بدن مطهر امام را به قبرستان بقیع برد و او را در کنار پدر خویش امام سجاد علیه السلام و عموی پدر خویش امام مجتبی علیه السلام به خاک سپرد.
غبار اندوه و غم مدینه را فرا گرفت و مسلمانان دسته دسته برای تسلیت گفتن نزد امام صادق علیه السلام آمدند.
سالم بن ابی حفصة می گوید: «وقتی ابوجعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام وفات یافت، به دوستان خود گفتم: کمی صبر کنید و بیایید همگی نزد ابا عبداللّه جعفربن محمد علیه السلام برویم و به او تسلیت بگوییم. وقتی داخل خانه شدیم به او گفتم: انّا للّه و انّا الیه راجعون. به خدا سوگند کسی بدرود زندگانی گفت که هرگز به مانندش بین او و رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ به مسائل دیده نشد. امام صادق علیه السلام اندکی درنگ فرمود و در پاسخ، کلماتی از قرآن را بر زبان جاری ساخت...». پس از آن، امام صادق علیه السلام فرمود: هر شب چراغی را در حجره ای که امام به شهادت رسید روشن کنید.
پی نوشتها:
1. علی محمد علی دخیل، ائمتنا، بیروت، دار المکتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 1، ص 357.
2. محمد باقر المجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 46، ص 360.
3. همان، ابن شهر آشوب مناقب آل ابی طالب، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج 4، ص 205.
4. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1408 ق، ج 7، ص 14.
5. همان، ص 101.
6. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 206؛ بحارالانوار، ج 46، ص 264.
7. مراجع من العلماء الاعلام، کتاب الوفیات، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بی تا، ص 212؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 600 ؛ بحارالانوار، ج 46، ص 329. (در این روایت به جای هشام بن عبدالملک فقط عبدالملک آمده ولی با توجه به این که عبدالملک معاصر با امام سجاد علیه السلام بوده، می توان از روی یقین این گونه گفت که منظور هشام بن عبدالملک بوده و احتمالاً در ضبط روایت از روی اشتباه عبدالملک ذکر شده است. نگارنده.
8. قطب الدین راوندی الخرائج و الجرائح، قم، مکتبة بصیرتی، بی تا، ج 2، ص 602 ؛ بحارالانوار، ج 46، ص 331؛ کتاب الوفیات، ص 215؛ منتهی الآمال، ج 2، ص 227. (چاپ دو جلدی)
9. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول کافی، دار الاسوه، 1414 ق، ج 2، ص 460.
10. همان، ص 456.
11. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قم، انتشارات هجرت، 1373 ش، چاپ هشتم، ج 2، ص 226؛ بحارالانوار، ج 11، ص 62 .
12. شیخ مفید، الارشاد، مشهد، کنگره شیخ مفید، 1410 ق، ج 2، ص 227؛ منتهی الآمال، ج 2، ص 227.
13. الاعلام الهدایة، مؤسسه آل البیت، قم، 1413 ق، ج 7، ص 211.
14. ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، الاَمالی، نجف، مطبعة النعمان، 1384 ه . ق، ج 1، ص 125، اعلام الهدایه، ج 7، ص 211.
15. منتهی الآمال، ج 2، ص 227.
منبع حوزه نت
.: Weblog Themes By Pichak :.