خاطرات شهدا - اندکی صبر سحر نزدیک است...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گم نکنی...

عملیات بیت المقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده است. از طرف سپاه چندین نفر را انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند ، من هم یکی از آن انتخاب شده ها بودم.وقتی برادرم حسن فهمید، بهم گفت: نکنه فکر کنی چون برای جنگ با اسرائیل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی... نکنه غرور بگیردت ،اینم بدون که با نیروهای بسیجی هیچ فرقی نداری. اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گم نکنی...




تاریخ : چهارشنبه 01/3/11 | 7:11 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

کار هر روز یک فرمانده لشکر!!

داشت محوطه رو آب و جارو می کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، اینجوری بدی های درونم هم جارو می شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر.... #شهید_ابراهیم_همت




تاریخ : دوشنبه 01/3/2 | 3:21 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

خدا بزرگه میرسونه...

 تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه... یه نیسان داشت که با اون روزیشو در می‌آورد پشتِ دخلِ نان بربری هم می‌رفت تا اگه مستمندی رو‌ میشناسه نان مجانی بهش بده... عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو می‌دید هر چی داشت بهش می‌بخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه گاهی یه روز کلی با نیسانش کار می‌کرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!! ته و توی کارشو درمی‌آوردم می‌فهمیدم کل پولو بخشیده...




تاریخ : جمعه 01/2/30 | 2:33 عصر | نویسنده : منتظر | نظر


  • paper | وب دزفان | فروش لینک
  • فروش رپورتاژ آگهی ارزان | رپرتاژآگهی