خاطرات شهدا - اندکی صبر سحر نزدیک است...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا بزرگه میرسونه...

 تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه... یه نیسان داشت که با اون روزیشو در می‌آورد پشتِ دخلِ نان بربری هم می‌رفت تا اگه مستمندی رو‌ میشناسه نان مجانی بهش بده... عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو می‌دید هر چی داشت بهش می‌بخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه گاهی یه روز کلی با نیسانش کار می‌کرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!! ته و توی کارشو درمی‌آوردم می‌فهمیدم کل پولو بخشیده...




تاریخ : جمعه 101/2/30 | 2:33 عصر | نویسنده : منتظر | نظر


  • paper | وب دزفان | فروش لینک
  • فروش رپورتاژ آگهی ارزان | رپرتاژآگهی