جملات زیبا - اندکی صبر سحر نزدیک است...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مناجات بسیار زیبا

‌ ‌ ??????????????????

 

خدا?ـــــــــــا...

 

اینروزها خیلےها دارند با صداےبلند صدایت می کنند:

 

یک نفر روے تخت ب?مارستان

 

یک نفر داخل یک سلول زندان

 

یک نفر کارتن خواب گوش? خ?ابان

 

یک نفر تنهایےدر اتاقش وچشم انتظاربه زنگ درخانه اش...

 

و خیلے هاے دیگر...

 

خدا?ا به درد دلهایشان گوش بده و

 

 حرفهایشان را بشنو...

 

خیلےها به تو ن?از دارند...

 

دستےبه زندگےهایشان بکش...

 

خدایا اینروزها خیلےها دستهاشون به سمت آسمونت بلنده...

 

خدایاهیچ دستے را ناامید ازدر درگاهت برنگردان...

 

آمیــــــــــــــــــــن

زندگیتون بــه رنـــگ خدا?

 

 

??????????????????




تاریخ : جمعه 94/12/28 | 10:28 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

مراقب نمکهای زندگیتان باشید

??متتی که ارزش فکرکردن روداره??

 

روزگار غریبی است...

 

نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری ...

 

اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی!

 

حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست...

ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد...

 

مراقب نمکهای زندگیتان باشید

ساده و بی ریا و همیشه دم دست

که اگر نباشند وای بر سفره زندگی!!




تاریخ : جمعه 94/12/28 | 10:25 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

تغییر نگاه....

 

دو تعریف جدید و جالب که خوب است به عمقش فکر کنیم:

 

عصبان?ت؛ ?عن?، تنب?ه خود به خاطر اشتباه د?گران!

 

ک?نه؛ ?عن?، خوردن زهر برا? کشتن د?گران!

 

تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود.

 

یادمان باشد، سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند و نه قرار و مداری با پاهای سالم!

پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم...

 

یادت باشه رفیق!

هر سقوطی پایان کار نیست…

باران را ببین:

سقوط باران، قشنگترین "آغاز" است.




تاریخ : دوشنبه 94/12/17 | 11:3 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

نخستین کار هر روز ...

فردای ما به امروز وامروز ما به چگونه آغاز کردن روزمان بستگی دارد...

نخستین کاری که صبح هر روز انجام می دهیم,تمام روز ما را شکل می دهد.گفتگو با خدا در هر صبح و پیش از انجام هر کاری بهترین و مهم ترین جزء برنامه ی روزانه ما باشد.... 

جی.پی.واسوانی




تاریخ : دوشنبه 94/12/17 | 11:2 عصر | نویسنده : منتظر | نظر

قضاوت را به تاخیر بیندازید....

??????????????

پسرکی دو سیب در دست داشت

 مادرش گفت:

یکی از سیب هاتو به من میدی؟

 پسرک یک گاز بر این سیب زد

 و گازی به آن سیب !

لبخند روی لبان مادر خشکید!

سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده

 اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:

بیا مامان!

این یکی ، شیرین تره!!!!

مادر ، خشکش زد

 چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!

هر قدر هم که با تجربه باشید

 قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید

 و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .




تاریخ : دوشنبه 94/12/17 | 10:59 عصر | نویسنده : منتظر | نظر


  • paper | وب دزفان | فروش لینک
  • فروش رپورتاژ آگهی ارزان | رپرتاژآگهی