مذهبی - اندکی صبر سحر نزدیک است...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عمرهاى بعضى از پیامبران به سالهاى شمسى

آدم 930 سال ، حوا 937، شیث 712، ادریس که به آسمان رفت 350
سال ، نوح 950، هود 800 سال ، صالح 136
سال ، حضرت ابراهیم 175 سال ، اسماعیل 137، اسحق 180
سال ، حضرت یعقوب 147، یوسف 110 سال ، موسى 120
سال ، هارون 117 سال ، سلیمان 52 سال ، حضرت داود 100
سال ، حضرت زکریا گفته اند 97 سال .

نام کتاب : گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز

مؤ لف : حاج شیخ مرتضى احمدیان





تاریخ : یکشنبه 89/3/16 | 1:24 صبح | نویسنده : منتظر | نظر

معنى بسیار ارجمند شیعه

یکى از شیعیان که بسیار خوشحال به نظر مى رسید، به حضور امام جواد (ع ) آمد، حضرت به او فرمود: (چرا این گونه تو را شادمان مى نگرم ؟)
او عرض کرد: (اى پسر رسول خدا(ص ) از پدرت شنیدم مى فرمود: سزاوارترین روز براى شادى کردن ، آن روزى است که خداوند به انسان توفیق نیکى کردن و انفاق نمودن به برادران دینى دهد، امروز ده نفر از برادران دینى که فقیر و عیالمند بودند از فلان جا و فلان جا نزد من آمدند و من به هر کدام فلان مقدار پول و خوار و بار دادم ، از این رو خوشحال هستم ).
امام جواد (ع ) فرمود: (سوگند به جانم ، سزاوار است که تو خوشحال باشى ، اگر عمل نیک خود را (حبط و پوچ ) نساخته باشى و یا بعدا حبط و پوچ نکنى .
او عرض کرد: (با اینکه من از (شیعیان خالص ) شما هستم ، چگونه عمل نیکم را حبط و پوچ مى کنم ؟)
امام جواد (ع ) فرمود: همین سخنى که گفتى ، کارهاى نیک و انفاقهاى خود را حبط و پوچ نمودى (یعنى ادعاى شیعه خالص بودن ، کار ساده اى نیست ).
او عرض کرد: چگونه ؟ توضیح بدهید.
امام جواد (ع ) فرمود: این آیه را بخوان :
یا ایهاالذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن والاذى : (اى کسانى که ایمان آورده اید، بخششهاى خود را با منت و آزار،
باطل نسازید) (125).
او عرض کرد: من به آن افراد یکه صدقه دادم ، منت بر آنها نگذاشتم و آنها را آزار ننمودم .
امام جواد (ع ) فرمود: خداوند فرموده : لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى (بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازید) نفرموده تنها منت و آزار بر آنانکه مى بخشید، بلکه خواه منت و آزار بر آنان باشد یا دیگران ، آیا به نظر تو آزار به آنان (بخشش گیرندگان ) شدیدتر است ، یا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو فرشتگان مقرب الهى و یا آزار به ما؟
او عرض کرد: بلکه آزار به فرشتگان و آزار به شما، شدیدتر است . امام جواد (ع ) فرمود: (تو فرشتگان و مرا آزار دادى و بخشش خود را باطل نمودى !).
او عرض کرد: چرا باطل کردم ؟ و شما را آزار دادم ؟
امام جواد (ع ) فرمود: این که گفتى : چگونه باطل نمودم با اینکه من از شیعیان خالص شما هستم ؟ (همین ادعاى بزرگ ، ما را آزار داد).
سپس فرمود: (واى بر تو! آیا مى دانى شیعه خالص ما کیست ؟ شیعه خالص ما (حزبیل ! مؤمن آل فرعون ، و (حبیب نجار) صاحب یس (126) و سلمان (ره ) و ابوذر(ره ) و مقداد (ره ) و عمار(ره ) هستند، تو خود را در صف این افراد برجسته قرار دادى و با این ادعا فرشتگان و ما را آزردى ).
آن مرد به گناه و تقصیر خود اعتراف کرد و استغفار و توبه نمود و عرض کرد: (اگر نگویم شیعه خالص شما هستم پس چه بگویم ؟)
امام جواد (ع ) فرمود: (بگو من از دوستان شما هستم ، دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم ).
او چنین گفت ، واز گفته قبل ، استغفار کرد، امام جواد (ع ) فرمود: (اکنون پاداش بخششهاى تو به تو بازگشت نمود و حبط و بطان آنها برطرف گردید) (127).



تاریخ : سه شنبه 88/4/9 | 12:54 صبح | نویسنده : منتظر | نظر

ماجراى عجیب دانشمند یهودى ، در مکه .

هنگامى که پیامبر (ص ) دیده به جهان گشود، یکى از یهودیان آگاه ، در مکه نزد، بزرگان قریش (که از سران مکه بودند) آمد، و با تعجب گفت : آیا امشب ، در میان شما کودکى به دنیا آمده است ؟ پاسخ دادند: نه .
یهودى گفت : پس او در فلسطین به دنیا آمده که نامش احمد است و از نشانه هاى او اینکه خالى به رنگ ابریشم خاکسترى ، در بین شانه هایش قرار دارد.
قریشیان متفرق شدند و به جستجو پرداختند. دریافتند کودکى در خانه عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است ، جریان را به دانشمند یهودى گفتند، یهودى خود را به آن کودک رسانید، کودک را از مادرش آمنه گرفت ، سپس بین شانه اش را دید، ناگاه بى هوش شد. هنگامى که به هوش آمد، حاضران از یهودى پرسیدند: چرا حالت دگرگون شد؟
او در پاسخ گفت : (مقام نبوت تا روز قیامت از بنى اسرائیل بیرون رفت ، سوگند به خدا، این کودک همان پیامبر (ص ) است که بنى اسرائیل را به هلاکت مى رساند).
قریشیان از این مژده شادمان شدند.
یهودى به آنها گفت : (سوگند به خدا، این نوزاد، آنچنان به شما عظمت و آبرو مى بخشد، که عظمت شما در همه جاى دنیا، به زبان مردم مى افتد).
ابوسفیان که در آنجا بود، گفت : او به طائفه مضر ( که خودش از آن طایفه بود) عظمت مى بخشد.
کحل البصر


تاریخ : یکشنبه 87/12/25 | 12:26 صبح | نویسنده : منتظر | نظر

همه باید در این سه آیه تاءمل کنند مخصوصا علماء

شیخ بهائى مى گوید: پدرم وصیت کرد که در سه آیه تاءمل کنم و در مضمون و معناى آن تدبر و تفکر کنم .
1- سوره حجرات آیه 13: (( ان اکرمکم عندالله اتقیکم ، )) همانا گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست .
2- سوره قصص آیه 83: (( تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتقین . ))
آن خانه آخرت (و نعمتهاى بهشتى ) را براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى طلبى و مقام پرستى و تکبر و فساد بر روى زمین نکنند و عاقبت (بخیرى ) مخصوص متقین و پرهیزکاران است .
3- سوره فاطر آیه 37: (( اولم نعمر کم یتذکر فیه من تذکر و جائکم النذیر.
یعنى روز قیامت (خداى متعال خطاب به بندگان مى کند) آیا به شما (آنقدر) عمر ندادیم که اگر مى خواستید پند بگیرید و متذکر شوید پند مى گرفتید و متذکر مى شدید و آیا براى شما (پیامبر) نفرستادیم که شما را از عذاب بترستند؟
مؤ لف گوید: در اواخر سال 1359 و اوائل سال 1360 هجرى شمسى بود که به اتفاق دوستان از طرف دفتر تبلیغات با یک اتوبوس ما طلاب با زن و بچه براى تبلغ و کلاسهاى تابستانى براى معلمین عشایر شیراز به آنجا رفتیم و با دوستان خدمت مرحوم آیة الله دستغیب رفتیم یکى از دوستان گفت حضرت آیة الله ما طلاب را موعظه و نصیحتى بفرمایید، ایشان فرمودند: مرحوم شیخ بهائى در کشکول فرموده : که پدرم مرا سفارش به تفکر و دقت در سه آیه نموده است و این سه آیه را من الان در کشکول پیدا کردم و به یاد نصیحتهاى مرحوم آیة الله دستغیب در اینجا آوردم .
www.downloadbook.org



تاریخ : چهارشنبه 87/11/16 | 12:3 صبح | نویسنده : منتظر | نظر

زینب (س ) و آرام کردن رقیه

سختى هاى خرابه ، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود. یکسره بهانه بابا مى گرفت و به عمه اش زینب (س ) مى گفت : بابایم کجاست ؟ عمه اش براى اینکه رقیه را آرام کند، به او مى گفت : پدرت به سفر رفته است .
شبى در خرابه شام ، رقیه از این گوشه به آن گوشه مى رفت ، ناله مى زد، بهانه مى گرفت ، گاه خشتى بر مى داشت و زیر سر مى گذاشت ، گاه بهانه خانه و کاشانه مى گرفت و یا بابا، بابا مى زد. زینب (س ) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند. و رقیه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤ یا پدر را به خواب دید. امام حسین (ع ) با بدنى پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان کجا بودى ؟ بابا چرا احوال بچه هاى کوچکت را نمى پرسى ؟ بابا چرا به درد ما رسیدگى نمى کنى ؟!
زینب دید رقیه در خواب حرف مى زند، رو به زنان حرم گفت : اى اهل بیت ! ساکت باشید. نور دیده برادرم خواب مى بیند. بگذارید ببینم چه مى گوید؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقیه نشستند. گویا ماجراى سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را براى پدر حکایت مى کند:
(بابا، صورتم از ضرب سیلى شمر کبود شده است . بابا، مرا در بیابانها، میان آفتاب نگه داشتند. بابا، کتف عمه ام از کعب نیزه ها و ضرب تازیانه ها کبود گردیده است . بابا ما در این خرابه چراغ نداریم فرش نداریم . دخترت به جاى متکا، بر زیر سر، خشت مى گذارد...
مرقات الایقان ص 51



تاریخ : شنبه 87/11/12 | 11:40 عصر | نویسنده : منتظر | نظر


  • paper | وب دزفان | فروش لینک
  • فروش رپورتاژ آگهی ارزان | رپرتاژآگهی